سلام وقت بخیر
قبلا تو همین انجمن داستان زندگیم با یه دختر خانم رو گفتم و یکی از عزیزان راهنمایی کرد اما نشد که نشد
ما خیلی باهم مشکل داریم هرکاری دلش بخواد میکنه اما وقتی بهش میگم نکن اینکارو یه جوری گریه زاری میکنه و جوری همه چی رو سر من خراب میکنه واقعا باورم میشه من مقصرم
کمترین چیز تو یه رابطه قطع ارتباط و حرف نزن با شخص دیگه ای که وقتی دیدم بهش میگم برای چی اینکار رو میکنی جوابشون این بوده که فقط حرف زدیم!!!!
نمیدونم من دارم سخت میگیرم یا ایشون خیلی راحته
تقریبا 1 سال بهم ارتباط داریم
نمیتونم حتی فکر اینکه با شخص دیگه ای غیر من باشه رو بکنم حتی حرف زدنش هم اذیتم میکنه همین الان که دارم اینو مینویسم یک جنگ به تمام عیار انجام دادیم! سر تحمت اینکه که چرا گردنت کبوده واقعا گردنم کبود نبود من اصلا با کس دیگه ای در ارتباط نبودم که بخواد باهام همچین کار کنه
واقعا خسته شدم واقعا میخوام دل بکنم اما نمیشه کاش هیچوقت تو زندگیم نبود
هرکاری فکر کنید براش کردم
خیلی مشکلات خانوادگی تو زندگیش داره همه وقت و انرژیم رو میذاشتم حلشون کنم یا حداقل مرحمی بشم اما اون به حداقل خواسته ها من که فقط مال من باش توجه ای نمیکرد!
ما چند باری هم رابطه جنسی داشتیم نمیدونم این وابستگی به خاطر رابطه جنسی یا واقعا عاشقشم که اینجوری بهم میریزم
یه جور مریض روانی شدم وقتی مثلا تو اینستا عکس یه دختر تو مهمونی میبینم با خودم میگم الان من باهاش نباشم نکنه بره اینجور جاها نکنه کسی بهش دست بزنه و هزار جور از این فکرا
یکی کمک کنه خسته شدم شب و روزم ازم گرفته شده نه میتونم کار کنم نه زندگی
من 25 سالمه ایشون 23
نظرت چیه؟
